جدول جو
جدول جو

معنی تنک پوست - جستجوی لغت در جدول جو

تنک پوست
(تَ نُ / تُ نُ)
پوست نازک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای پوست لطیف و نازک. آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب، جوان نازک بدن تنک پوست. عبهره، زن تنک پوست آکنده گوشت. (منتهی الارب) : و از آن دو نوع است... یکی پرنیان، دوم کلنجری، تنک پوست خردتکس، بسیارآب. (چهارمقالۀ نظامی عروضی).
نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن پرست
تصویر تن پرست
تن پرور، تنبل، خوش گذران
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
آن کس که پوستی خشک دارد. (یادداشت مؤلف) ، لاغر. نحیف. آنکه سخت لاغر است، هر میوه ای که پوستش خشک گردیده و از تازگی افتاده
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ وی یَ)
تن پرور و کاهل و بیکارو بیعار و کسی که به ناز و نعمت خود را پروراند. (ناظم الاطباء). تن پرور. تن آسای. (آنندراج) :
آنچه میدانند ماتم تن پرستان شورهاست
دار نخل دیگران ورایت منصور ماست.
صائب (ازآنندراج).
، شهوتی و تنبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک لاقبا. (یادداشت مؤلف) :
کسوه بر کسوه شود همچو پیاز
پیش تو مادح یک پوست چو سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تن پرست
تصویر تن پرست
تن پرور، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز تنک با فاصله محصول غیرمتراکم
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست بید
فرهنگ گویش مازندرانی